معنی مرد متفکر

حل جدول

مرد متفکر

پیکره ای از آگوست ردون

تندیسی از آگوست ردون


متفکر

دانا، فهیم، خردمند

اندیشمند

لغت نامه دهخدا

متفکر

متفکر. [م ُ ت َ ف َک ْ ک ِ] (ع ص) اندیشنده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). اندیشه کننده و فکرکننده و تأمل کننده و باتدبیر و اندیشناک و دراندیشه. آن که بیندیشد. (ناظم الاطباء):
عاقل متفکر بود و مصلحت اندیش
در مذهب عشق آی و زین جمله برستی.
سعدی.
|| مردم موقر و باثبات و سنگین. (ناظم الاطباء). || مردم سراسیمه. (ناظم الاطباء). || حیران و آشفته. (ناظم الاطباء). اندیشه ناک و آشفته و غمگین. ج، متفکرین.

فرهنگ عمید

متفکر

دانا، خردمند،
(صفت) کسی که در امری فکر و اندیشه می‌کند، فکرکننده،

فرهنگ واژه‌های فارسی سره

متفکر

اندیشگر، اندیشمند

مترادف و متضاد زبان فارسی

متفکر

اندیشمند، اندیشه‌ور، بافکر، فکور، فهیم، خردمند، خردورز، اندیشناک، سردرگریبان، غمین، غمگین، دل‌مشغول

فارسی به عربی

متفکر

حریص، مدروس، مفکر

فرهنگ معین

متفکر

(مُ تَ فَ کِّ) [ع.] (اِفا.) اندیشمند.

کلمات بیگانه به فارسی

متفکر

اندیشمند

فارسی به انگلیسی

متفکر

Thinking, Thinker, Thoughtful, Thoughtfully

فرهنگ فارسی هوشیار

متفکر

اندیشنده، فکر کننده، آنکه بیندیشد


متفکر شدن

در اندیشه فرو رفتن اندیشمند شدن (مصدر) بفکر فرو رفتن: متفکر شده در صدد تحقیق بر آمد. . .

فارسی به آلمانی

متفکر

Gedankenvoll [adjective]

معادل ابجد

مرد متفکر

984

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری